i hope you love meღpart8
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 164
تعداد نظرات : 451
تعداد آنلاین : 1

sj call
سلام دوستان و خصوصا ای ال اف ها...امیدورام اوقات خوبی رو باهم سپری کنیم...
پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, :: 2:43 ::  نويسنده : eunhyuk       

پارت8
دونگهوا
امروز اصلا حس و حال ندارم نیاز شدیدی به دونگهه دارم به ساعت نگاه کردم 11 شب بود ولی هنوز دونگسنگم نیومده بود...
-:مامان دونگهه کجاست؟؟
مامان:امشب نمیاد امتحان داره با دوستاش میخواد درس بخونه...
-:چی؟؟؟امتحان؟روز دوم مدرسه؟؟؟اصلا دونگهه که دوست نداره...
مامان:شاید دوست پیدا کرده...آخه دونگسنگت خیلی قشنگ و جذابه شاید دوست دختر پیدا کرده
آروم گفتم:غلط کرده
مامان:چیزی گفتی؟
-:نه کی میاد؟
مامان: فردا بعد از ساعت مدرسش
لعنتی من امشب میخواستمش....
آماده شدم و رفتم نزدیکترین کاباره ی موکپو ...باید خودمو ار ضـ امیکردم....
سئول
دونگهه
باید یه کاری میکردم...من نمیخوام با هم جنس خودم رابـ طه داشته باشم....
دوباره لـ باش رو جلو آورد و شروع کرد به بـ ـوسیدنم ....لـ باشو محکم گاز گرفتم....از درد یهو نشست....
شیون:آیییییییییییی...
دستشو گذاشت رو لـ بش یکم خون ازش اومده بود!!! گناه داشت...ولی من باید در میرفتم از جام بلند شدم ولی پام خیلی درد میکرد شیون بلند شد و اومد سمتم....
شیون:کجا عزیزم؟
لعنتی...
-:واست یه سـ وپرایز دارم یه لیوان نوشیدنی برام بریز عزیزم تا کیفم رو از پایین بیارم...
لـ بخند زد و رفت سمت میز مشغول پر کردن لیوان شد...سریع ا زپله ها پایین اومدم و کیفم رو برداشتم تا سر خیابون دویدم....من کجام؟؟؟اینجا دقیقا کجای سئوله؟؟
دو سه تا خیابون پایین تر رفتم نمیدونستم دارم کجا میرم ....هوا خیلی سرد بود...رسیدم به یه پارک ...بزرگ و قشنگ بود...رو نیمکت نشستم...به آدمایی که رفت و آمد میکردن نگاه کردم....زوج های زیادی رد میشدن...خیلی هاشون هم در حال عشق بازی بودن بعضیاشون هم دعوا میکردن...خسته بودم..باید میخوابیدم...رو نیمکت دراز کشیدم و چند لحظه بعد چشام سنگـ ـین شدن...
صبح روز بعد سئول
هیوکجه
با کلی سر و صدا از خواب بیدار شدم...حتما دوباره مامان و بابا دعواشون شده بود...اه...دوش گرفتم و از پله ها اومدم پایین نه مامان رو دیدم نه بابا....بوف....وای قلـ بم!
:صبح بخیر نوه ی گلم....هنوز از صدای ترکیدن بادکنک میترسی؟؟
هارابوجی؟؟؟نه!!
-:اینجا چیکار میکنی هارابوجی؟؟
هارابوجی:بی ادب سلامت کو؟؟؟این پدرت همش در حال کاره هیچ وقت نمیخواد تو رو ادب کنه ..هائلمونی صبحانه آماده کرده بخور برو مدرسه..زود باش...
اوف چقدر حرف میزنه! گوشیم ویبره رفت...از تو جیبم درش اوردم جونسو بود...
جونسو:کجایی؟؟
-:خونه...
جونسو:غلط کردی پاشو بیا مدرسه...ببین چه خبره...
-:مدرسه؟؟الان؟ مگه ساعت چنده؟؟
جونسو:هنوز 7 نشده ولی بچه ها همه اومدن معلوم نیست چه خبره...
-:هارابوجی اومده فکر کنم 10 اونجا باشم...
-:اوکی...اوه اوه یوری اومد...باییییییییییییی....
گوشیو گذاشتم تو جیبم و رفتم سمت میز...اه چه غذاهای مزخرفی...یه آدامس گذاتم دهنم و کیفمو برداشتم...هارابوجی و هائلمونی گرم اخبار بودن....زود از خونه زدم بیرون..اصلا حوصله نداشتم....
پامو رو گاز گذاشتم تا هرچی زودتر برسم مدرسه....چرا اینقدر شلوغ بود؟؟؟
دونگهه
چرا اینقدر هوا سرده ...اخ سرم...این سر و صدای چیه؟؟؟
چشامو باز کردم.....!!!!!!!!!!!!!!!!!این همه آدم بالا سرم چی میکنن؟؟؟همشون هم با یونیوفرم مدرسه اس ام بودن!اتفاقات دیشب یادم اومد....ولی من...اه اصلا یادم نبود این پارک نزدیک مدرسه است....لعنتی....همه هاج و واج نگام میکردن خیلی ها پچ پچ میکردن ومیخندیدن....چشونه؟؟؟آدم ندیدن؟؟؟رو نیمکت نشستم...یخ زده بودم....
-:س...سلام...بچه ها....
همه زدن زیر خنده....به جز یکی از دخترا....که داشت با اخم به بقیه نگاه میکرد....
دختر:چه خبرتونه؟؟؟تا حالا ندیدید کسی رو نیمکت بخوابه؟؟؟
الان داره از من دفاع میکنه....؟؟خواستم چیزی بگم که یه صدای آشنا جوای دختر رو داد...:این پسره گـ ـیه یوری ازش دفاع نکن....
بامنه؟؟این عوضی هیوکجه نیست؟؟
یوری:آخه تو از کجا میدونی؟؟
از جام بلند شدم...
-:من گـ ـی نیستم....
هیوکجه جلوم ایستاد و به سرتا پام نگاه تحقر آمیزی انداخت...
هیوکجه:دیروز یه چیز دیگه میگفتی...
خواستم جوابشو بدم که یهو عطسم گرفت...دو بار پشت سر هم عطسه کردم...
هیوکجه:من که گفتم گـ ـیه...
-:مگه هر کی عطسه کنه گـ ـیه؟
هیوکجه:نه ولی تو و شیون دیروز با هم از مدرسه زدید بیرون شیون هم وقتی با کسی دوست میشه تا باهاش حال نکنه ولش نمیکنه...تو هم که یقه ی لـ باست پارست ...موهات به هم ریختن و اینجا خوابیدی...اینا همه یه چیز رو نشون میده...
یقم؟؟؟موهام؟؟؟؟
-:چی رو نشون میده؟؟؟
هیوکجه:اینکه تو وشیون دیشب با هم سک3 کردین...
-:چی؟؟؟چرا چرت و پرت میگـ ـی؟؟؟کی بهت همچین چیزی گفته؟؟؟من اص...
عطسه سوم هم اومد...لعنتی....
هیوکجه:باشه قبوله تو گـ ـی نیستی...تو باکره ی مقدسی....
یه نیش خند زد و رفت سمت دوستش ....
یوری اومد سمتم...
یوری:بیخیال ...هیوکجه تنها کارش همینه....
آروم بهش گفتم:ولی شیون واقعا میخواست اینکار رو کنه....
چشاش گرد شدن و باتعجب بهم نگاه کرد....
یوری:مخالفت نکردی؟؟
-:فرار کردم....
یوری از کیفش یه شونه ی کوچیک در اورد و بهم داد موهامو شونه کردم و رفتیم تو مدرسه....
هیچول تو کلاس نشسته بود و داشت با صدای بلند حرف میزد
هیچول:پسره ی دختر نما....فکر کرده یه شب رفته باشیون میتونه وونی رو مال خودش کنه....
هیوکجه:شاید پول نیاز داشت...
پول؟؟؟چه ربطی داره؟؟؟چرا این پسر ایتقدر چرند میگه؟؟؟
یوری:مشکل مالی داری؟؟؟
اینا چی میگن؟؟؟
-:نه چطور مگه؟؟
یوری:هیچی بیخیال
رفتیم تو کلاس یکی از پسرا اومد جلوم یه برگه دستش بود...
پسر:امشب بیا این آدرس...دو برابر پولی که شیون داد بهت میدم...تو هم یکم بیشتر شیون بهم بده....
چی بدم؟؟؟
-:من مواد جابه جا نمیکنم...
هیوکجه:میدونیم رفتی ترک کردی...منظورش کار دیشبتون بود....
-:ترک کردم؟؟؟
هیوکجه:وقتتو نمیگـ ـیرم مشتری داری...
-:مشتری؟؟؟تو مشتری ای؟؟؟
پسر:آره عزیزم...
-:بهت نمیخوره معتاد باشی...
هیوکجه:به تو هم نمیخوره...
-:تو ساکت...با هر جملت یه معما تو ذهنم باز میکنی...
بازم از اون خنده های مزخرفش تحویلم داد و کتابی که دستش بود رو ورق زد...
پسر:امشب هستی یا نه؟؟؟
این دیگه چی میگه؟؟؟
-: نه نیستم...
پسر:باور کن بیشتر بهت میدم
-:چی میدی؟؟
پسر:پول...
-:پول واسه چیمه؟؟؟ولم کن بابا....
نشستم سر جام...همه یه جوری بهم نگاه میکردن...
یوری:باهاشون دهن به دهن نشو...
-:خودشون شروع میکنن...
یوری:تو جواب نده...اسمت چی بود؟؟
-:دونگهه
یوری:منم یوری حالا هم بیخیال شو الان معلم میاد...
کتاب رو از کیفم در اوردم و بازش کردم...انگلیسی...اه حالم ازش بهم میخوره...در کلاس باز شد و یه دختر قد بلند و خوش اندام اومد تو کلاس...
همه ی بچه ها تو کف بودن...منم تو کف بودم...آخه لـ باساش خیلی جالـ ب بودن ....یه رکابی آبی روشن بود که تا زانوهاش میرسید...
معلم:hi every one
همه:hi teacher
معلم:let's start the class
چند تا برگه و یه کتاب ازکیفش در اورد...
معلم:who know english؟
هیوکجه و جونسو و چند نفر دیگه از بچه ها دستشون رو بالا بردن...
معلم به جونسو نگاه کرد...
معلم:stand up please mr..?
جونسو ایستاد
جونسو:کیم جونسو هستم
معلم:please talk english mr junso
جونسو:مگه کره ای بلد نیتی؟
معلم:i know but...
جونسو:خوب پس راحت حرفتو بزن...
معلم:get out kim junso
جونسو:i can speak english
همه زدن زیر خنده....معلم عصبی شده بود...
معلم:ok now sit down
جونسو:بله چشم...
دوباره همه خندشون گرفت...
معلم چپ چپ به جونسو نگاه کرد و بعد روبش رو سمت هیوکجه کرد...
معلم:what's you're name?
هیوکجه:my name is lee hyukjae
معلم لـ بخند زد:do you want to talk to any you're classmates?
هیوکجه:yeah..why not?
هیوکجه برگشت و به من نگاه کرد...
معلم:who?
هیوکجه:i wanna talk with lee donghae
نه...من نمیتونم به انگلیسی جواب بدم....آب دهنمو قورت دادم و از جام بلند شدم...

ادامه دارد....
مسواک امری حیاتی استtheeth....فن فیک اونهه از مسواک شخصی تر است!ملیکا هوگوkkk


نظرات شما عزیزان:

نارسیس
ساعت9:50---11 دی 1393
سلام. قشنگ بود ولی ایا شما پسری??یا دختر??

sss501
ساعت15:53---29 بهمن 1391
mer30
آخییییییییییییی داداشمو کم اذیت کنننننننننننننن


sss501
ساعت15:46---29 بهمن 1391
mer30

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: