i hope you love me6
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 164
تعداد نظرات : 451
تعداد آنلاین : 1

sj call
سلام دوستان و خصوصا ای ال اف ها...امیدورام اوقات خوبی رو باهم سپری کنیم...
پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, :: 1:55 ::  نويسنده : eunhyuk       

İmage
پارت6
دونگهه
صدای زنگ ساعت کلافه ام کرد...چشامو باز کردم...آآآآ...ساعت 9؟؟؟مدرسه!!سریع کیفمو آماده کردم،بدون صبحونه از خونه زدم بیرون....تا استگاه رو دویدم...بعد از نیم ساعت بالا و پایین کردن خیابونای سئول بالاخره رسیدم سئول...دمه مدرسه یه سری نوشته ی قرمز بود!یه حسی بهم گفت حتما باید یخونمشون...!لی دونگهه منحرف!دونگهه خونه خراب کن..چشام پر اشک شد..کی اینکارها رو کرده؟چطور دلش اومده؟؟من که کاری نکردم!...کلاهه مشکیم رو از کیفم در آوردم و شال گردنم رو تا بینی کشیدم بالا،کلاه رو هم کشیدم تا بالایه چشام...!رفتم تو مدرسه...خیلی دپرس شدم...
رسیدم به کلاس...در بسته بود صدای استاد که داشت درس رو توضیح میداد میومد...در رو زدم
استاد:بفرمایید...
با تردید در رو باز کردم...استاد خواست چیزی بگه که یه صدایه آشنا شنیدم:لی دونگهه تویی؟؟
هان؟این دیگه کی بود؟؟!نکنه کار خودشه برگشتم سمته صدا...نه!هیوکجه...
اومدم داخل کلاس سریع رفتم آخر کلاس نشستم...صدایه پچ پچ دخترا و پسرا به وضوح شنیده میشد...دوست داشتم بزنم زیر گریه تمام مدت سرم پایین بود و داشتم کتابمو نگاه میکردم...واقعا چیکار کردم؟؟!
کلاس تموم شد و این یعنی شروع بدبختیای من....!
سرم هنوز تو کتاب بود که حس کردم یه نفر جلوم ایستاده...نمیخواستم سرمو بالا ببرم ولی اون شخص داد زد:لی دونگهه....
با ترس سرمو بالا بردم!هیچول؟؟همون که دیروز دیده بودم...
-:س...سلا...سلام هیچول...
با چشمای گرد شده نگام کرد...
هیچول:سلام هم می کنی؟؟؟خجالت نمی کشی؟؟؟
از چی؟؟من که کاری نکردم...
-:من نمیدونم اینجا چه خبره...!باور ک...
شق....
صدای سیلی که بهم زد تو کل کلاس پیچید...دومین سیلی در دومین روز..!
چرا؟خیلی سوز میده...طاقت نیورد...اشکام سرازیر شدن...
-:هیچول من...
شق...
بازم کشیده؟!خیلی درد میکنه...صدایه هیوکجه رو شنیدم...
هیوکجه:هیچول ولش کن...آدم نیست...
هان؟با من بود؟؟
هیچول از پیش من دور شدو رفت سمته هیوکجه...
هیچول:عوضی...فکر کرده میتونه زندگـ ـیم رو خراب کنه...
زندگـ ـی؟؟؟!خراب؟؟؟!!!با منه؟؟
از جام بلند شدم...از جفت هیوکجه رد شم...ولی یهو خوردم زمین....
هیوکجه:حواست باشه..زدی به پام...
من؟؟
از زمین بلند شدم و رو به روش ایستادم...
-:کار تو بود؟؟
مستقیم تو چشا زل زد...ته دلم یه جوری شد ...نگاهمو ازش دزدیم...
هیوکجه:کدوم کار؟
-:نوشتن اون مزخرفا...
هیوکجه:مزخرف؟منو جونسو شاهد این قضیه بودیم...
قضیه؟؟
-:کدوم قضیه؟؟
هیوکجه:خودتو نزن به اون راه..تو و شیون داشتید همدیگه رو میبـ ـوسیدید...اونم چه مشتاقانه...
نه!اینا کجا بودن؟؟نمیدونستم چی بگم...
هیچول اومد سمتم...میدونستم قراره دوباره کشیده بخورم...شروع کرد داد زدن...
هیچول:نمیدونی نه؟؟یادت نیست...دیروز اومدید در خونم که بگـ ـید کاپل شدید؟؟به درک..اصلا برام مهم نیست!برو بمیر..فقط اینو بدون من از شیون جدا نشدم من فقط میخواستم امتحانش کنم اون ظرفیت نداشت...
من؟شیون؟؟کاپل؟کاپل چیه؟؟
چند ثانیه سکوت برقرار شد...
-:ه..هیچول بذار توضیح بدم...
هیچول:توضیح بخوره تو اون سره پوکت...
دستشو بلند کرد که بزنتم...چشامو بستم...ولی نزد...یکی از چشامو باز کردم...ها؟شیون؟؟اگه اون باشه حتما حقیقت رو میگه و منم راحت میشم...شیون دست هیچول رو ول کرد و اومد سمتم...دستشو رو گونه ام که مطمئنم قرمز شده بود گذاشت و نوازشش کرد..نه نه برو با هیچول حرف بزن...هیچول داشت نگاهمون میکرد...
شیون:خوبی عزیزم؟؟
با منه؟؟عزیزم؟
-:ممنون شیون...به هیچول بگو چیزی بین ما نیست...
شیون یه لـ بخند زد...پیشونیمو بـ ـوسید! و برگشت رو به هیچول...
شیون:هیچول منو دونگهه همدیگه رو دوست داریم....
چی؟؟؟این دیگه چی میگه؟؟من خوابم یا آلزایمر گرفتم یا توهم تو سئول رایجه؟؟
هیوکجه:شیون!واقعا؟؟من شنیدم دهاتیه...بی خیالش شو...یه وقت اغفالت نکنه پولتو بزنه به جیب...
من دهاتیم؟؟من اغفالش کنم؟؟پول؟کدوم پول؟؟
شیون:هیوکجه من دونگهه رو دوست دارم و حاضزم تمامه زندگـ ـیم رو به پاش بریزم..
دوستم داره؟؟منو؟شیون دختره یا من دخترم؟؟؟
-:شیون ...
انگشتشو گذاشت رو لـ بام و ساکتم کرد...یکم رفتم عقب چون اصلا این حرکت رو دوست نداشتم ولی از شانس گندم کمرم خورد به سینه ی هیوکجه....
هیوکجه:اوه اوه ...من نمیخوام منحرف شم...جونسو بیا ببین پولی..کارتی...کلیدی..چیزی که ازم ندزدیده!؟
-:من دزد نیستم...
جونسو که تا الان فقط گوش میداد هم وارد بحث شد...
جونسو:منحرف که هستی...
-:هیوکجه هم منحرفه...
چهارتاشون با تعجب بهم نگاه کردن...
هیوکجه بازوهام رو گرفت و من رو برگردوند سمت خودش...بازم تو چشام زل زد...دلم لرزید....ولی نمیدونم چرا!
هیوکجه:من منحرفم؟
نگاهمو به پالتویی که تنش بود انداختم
-:خودم دیدیم دیروز داشتی یه دختر رو میبـ ـوسیدی...
پوز خند زد و دستامو ول کرد...جونسو وهیچول هم خندشون گرفت...
هیوکجه:یه دختر؟؟نه فکر کنم سه یا چهارتا دختر رو بـ ـوسیدم...یکیشون هم دیشب در اختیارم بود...
سه چهارتا؟؟؟در اختیار؟؟
-:در اختیارت بود؟؟؟
هاج و واج بهش نگاه کردم...
هیوکجه:آره..در ضمن این چیزا عادیه...ولی راب طه ی تو وشیون مشکل داره میفهمی؟؟؟
شیون:مهم نیست هیوکجه...ما همه ی حرفایی که پشت سرمون زده میشه رو قبول داریم...
این چی میگه واسه خودش؟؟
هیوکجه:تبریک میگم...دیدی جونسو بهت که گفتم دونگهه از اولشم گ ی بود...
گ ی چیه؟؟؟
جونسو سرشو به علامت تائید تکون داد
جونسو:آره...
شیون:بهتره انکار نکنی هیوکجه همین دوماه پیش با سونگمین تموم کردی...
هیوکجه:به دردم نمیخورد...زندگـ ـیه شخصیه من به هیچ کس مربوط نیست...
عجب!پسره پررو...
-:زندگـ ـیه شخصیه ماهم به هیچ کس مربوط نیست...
اینو باتحکم و صدای بلند گفتم و دست شیون رو گرفتم و از کلاس آوردمش بیرون...
-:شیون،کاش به هیچول میگفتی که هیچی بینمون نیست...
شیون نزدیکم شد و دستامو بـ ـوسید!سریع دستامو کشیدم عقب...
شیون:من واقعا دوستت دارم دونگهه
-:ما پسریم...
شیون:چه اشکالی داره؟
-:خیلی اشکال داره خانوادم از یه طرف و هیچول از یه طرف دیگه...خودم هم هیچ علاقه ای به هم جنس خودم ندارم...
شیون:بیا امتحان کنیم...
امتحان؟؟
-:چی رو امتحان کنیم؟؟
شیون:اینکه میتونیم باهم باشیم یانه....
-:چطور؟
شیون:امشب بیا خونمون که امتحان کنیم؟
-:شب؟ولی من سئول زندگـ ـی نمیکنم...نمیتونم...
شیون:اشکال نداره...همین حالا امتحان میکنیم...
-:پس کلاس چی؟؟؟اصلا همون شب بهتره...ولی قول بده بعدش دیگه کاری بهم نداشته باشی...
شیون:قول میدم عزیزم...خواست نزدیک بشه که ببـ ـوستم خودمو عقب کشیدم و واسه کلاسه بعدی آماده شدم...
water-skiing
خودم کف کردمkkk
ادامه دارد...
(با تشکر از m@hjunior بابته عکساtheeth)


نظرات شما عزیزان:

sss501
ساعت15:38---29 بهمن 1391
mer30

سما
ساعت8:27---14 مهر 1391
عالی بود خواهش تندتندبزار
پاسخ:قسمت جدید آپ شد عزیزم


Nafise
ساعت16:38---13 مهر 1391
wow mrc azizam!

dastanet ghashange....

zood tar up kon azin b bad...!

پاسخ:خواهش خانومی..چشم حتما


Nafise
ساعت16:32---13 مهر 1391
wow mrc azizam!
dastanet ghashange....
zood tar up kon azin b bad!


Nafise
ساعت16:31---13 مهر 1391
wow mrc azizam!
dastanet ghashange....
zood tar up kon azin b bad!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: