part5
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 164
تعداد نظرات : 451
تعداد آنلاین : 1

sj call
سلام دوستان و خصوصا ای ال اف ها...امیدورام اوقات خوبی رو باهم سپری کنیم...
چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 13:12 ::  نويسنده : eunhyuk       

پارت5
دونگهه
İmage
هیونگ اومد سمتم و منو چسبوند به دیوار و شروع کرد به بو سی دنم...سرم گـ ـیج رفت...پاهام سست شده بودن و تنم میلرزید حالم بدجور به هم خورده بود هیونگ دیگه منو نمیبـ ـوسید چشامو باز کردم دیدم داره ممبرش رو با دستش می مالونه!! خواستم فرار کنم که دوباره اومد سمتم ولی ایندفعه به جای لـ باش چیز دیگه ای رو رویه لـ بام حس کرد...ممبرش بود خیلی ضعیف تر از اونی بودم که مقاومت کنم لـ بامو با انگشتاش از هم جدا کرد و ممبرش رو فرستاد تو دهنم...حالم به هم خورد خودشو تکون میداد و منو محکم گرفته بود نمیدونم چه کوفتی ریخت تو دهنم..دستشو برد سمته شلوارم که زیپشو باز کنه که یهو صدای در اومد..مامان بود...
مامان:پسرا..خونه اید؟دونگهوا؟؟دونگهه؟؟؟
با هر سختیی که بود خودمو به اتاق رسوندم و در رو بستم صدای دوش رو شنیدم...یعنی هیونگ به این سرعت رفت حموم؟؟دلیله این کاراش رو نمیفهمم!!دلیله کارایه یونهو رو هم نمی فهمم...اگه مامان و بابا نمیومدن چی میشد؟...
تق تق تق
حتما مامان بود...رفتم در رو باز کردم..
مامان:دونگهه،تویی پسرم؟؟چرا رنگت پریده؟؟
دستشو روی پیشونیم گذاشت و بعد رو گونه ام
مامان:تب داری؟!
نمیتونستم حقیقتو بگم...
-:نه مامان خستگـ ـیه راهه...
مامان از اتاق رفت بیرون،منم اومدم بیرون ...بابا میخواست بره بیرون...خیلی عجیب بود...آخه کجا میرفت؟؟!
بابا:دونگهه پسرم من دارم میرم کاری نداری؟؟
خواستم بپرسم کجا ولی حوصله نداشتم یعنی در حقیقت سرم خیلی گـ ـیج میرفت...
-:نه بابا جون مراقب خودت باش...
بابا رفت بیرون؛هیونگ رو دیدم که از اتاق اومد بیرون...خیلی ازش ترسیدم.ولی چیزی نگفتم،یاد چند لحظه پیش افتادم تنم دوباره لرزید...
دونگهوا:مامان،دونگهه من دارم میرم پوسان عصر کلاس دارم...
رفتم تو اتاق،حوصلشو نداشتم...دوش رو باز کردم...آب گرمی که روی بدنم ریخت حالمو جا آورد...بعد از دوش با مامان شام خوردم...رفتم تو اتاق یه نگاه چپ به وسایلام انداختم...حوصله نداشتم جمعشون کنم صبح قبل رفتن جمع میکردم دیگه...فرشمو پهن کردم...دستامو گذاشتم زیر سرم و به سقف خیره شدم؛اتفاقات امروز خیلی زیاد بودن،از سیلی هیوکجه تا کاری که هیونگ باهام کرد!
خیلی عجیبه!هیچ دختری ازم لـ ب نمیگـ ـیره ولی پسرا...کم کم چشام سنگـ ـین شدن....
سئول-هیوکجه
جونسو:میگم هیوک اگه این پسره سکته کرده باشه چی؟
-:کدوم پسره؟؟؟
جونسو از روی نیمکت بلند شد و اطرافمون رو نگاه کرد
جونسو:همین گونگهه...
گونگهه؟؟؟کیو میگه؟
-:گوگنهه کیه جونسو؟؟!!
جونسو دوباره نشست:بابا همین پسره که امروز اومد سرجات نشست...
گرفتم!
-:آهان اون...مطمئنی اسمش گونگهه بود؟؟؟
فکر کنم لونگهه بود
جونسو:نه اسمش عجیب غریب بود منو یاد هیروشیما ناکازاکی میندازه..!
گوشیم زنگ خورد..
-:معلوم هست کجایی سانی؟؟
سانی:اوپا میدونم دیر کردم ببخشید
ببخشم؟؟؟از سرما یخ زدم...
-:اشکال نداره عزیزم فقط زودتر بیا دلم واست تنگ شده،ربیکا هم اومده؟؟
صدایه جونسو رو میشنیدم که میگفت بگو جونسو نیومده...
سانی:آره اوپا اونم دلش واسه جونسو اوپا تنگ شده...
به درک!
-:اوکی عزیزم من منتظرم...
گوشیو قطع کردم...نگام به پالتوهایه خودمو جونسو که مشکی بودن افتاد...خودشه...
-:جونسو فهمیدم چیکار کنیم...
جونسو:تازه فهمیدی؟من خیلی وقته میدونم...
-:چیو؟
جونسو:اینکه باید بکنیم رو...
کککک
-:اونو منم میدونم ولی الان باید دخترا رو بپیچونیم...خوب؟باید بگـ ـیم یکیمون مرده..!
جونسو:من دیگه کسی واسم نموند تو هم که عموت سکته کرد و خالت مرد....دیگه نمیدونم بیا این روشو رو دخترایه فامیل پیاده کنیم...
هان؟؟یعنی چی؟؟
-:دخترا فامیل؟؟چرا چرت و پرت میگـ ـی...فهمیدم...میگـ ـیم بابا بزرگت مرد...
جونسو:خاک بر اون سرت چرا همیشه فامیلا من میمیرن؟؟
-:قول میدم دفعه ی بعدی شوهر عمه ام رو بکشم...
جونسو:اوه اوه اومدن...
هر دومون بلند شدیم...همش همون ریتم و تیپ تکراری...دخترا با لـ باسایه مزخرفشون و نمیدونم چند قلم آرایش میان واسه پول تو جیبمون...
سانی:سلام اوپا
خودشو بیشتر نزدیک کرد خواست ببـ ـوستم که برای یه لحظه عطسم گرفت...
سانی:اوپاااا...
وای چه حالی داد!حالش گرفته شد...
جونسو:هیوک یه مقدار خسته ست...راستش...
سرشو انداخت پایین...کلی به چشماش فشار آورد تا دو قطره اشک بریزن..سرشو بالا گرفت و با صدای گرفته حرف زد
جونسو:پدر بزرگم فوت کرد...
سانی:من واقعا متاسفم چرا زودتر نگفتید...
ربیکا:اوپا مطمئنی؟؟؟مگه پدر بزرگت چند بار میمیره؟؟؟
نه!بد بخت شدیم...
جونسو:عزیزم من دوتا پدر بزرگ دارم...الان پدر پدرم مرده...منم تنها نوه ای هستم که میتونه بره واسه مراسم چون سئولم...تو که بهتر میدونی عزیزم...بقیه همه خارجن..
آخیش...
ربیکا:متاسفم...منو سانی میایم تو مراسم کمکتون کنیم...
نههههههههههه!!!!
جونسو هول کرد،سرشو بالا گرفتو زل زد بهم...لکنت گرفتم..
-:ن..نه...ن..یا ز..زی نیس.ست...مراسم...دیروز ت..تموم..ش..شد...
سانی:اوپا چرا نذاشتی بیایم؟؟؟
جونسو هنوز تو شوک بود..بازوشو گرفتمو کشیدمش کنار...
-:جونسو حالش خوب نیست دخترا....
با کلی بدبختی ردشون کردیم ولی جونسو بازم حرفی نزد...چش بود؟
-:جونسو فیلم تمام بسه...بابا بزرگت نمرده...
جونسو دستشو بالا برد و به ماشینی که یکم جلوتر پارک بود اشاره کرد...بیشتر که دقت کردم دیدم دونفر دارن همیدگه رو میبـ ـوسن...
-:خوبه تو بدتر از این کارا رو هم کردی اینقدر نگرانی...
جونسو:مگه این شیون نیست؟؟؟
چی؟شیون؟پس حتما اونم هیچوله...
-:خوب حتما اونم هیچوله دیگه...بیا بریم یخ زدم...
جونسو:خره این پونگهه ست...
پونگهه؟؟آهان بازم اشتباه گفت فونگهه...
-:جونسو فونگهه...نه دونگهه...بعدشم از لـ باسا و طرز اندامش معلوم بود که گ ی هست...اینم که جدید نیست..منم هستم...بریم
جونسو شروع کرد به راه رفتن...سوار ماشینامون شدیم...جونسو رفت خونشون...آخ..دوباره درد معده ی کوفتی...
اهمیتی ندادم و شروع کردم به رانندگـ ـی...
صبح روز بعد...سئول-هیچول
پسره ی عوضی...حق نداره دوسته شیون بشه...مطمئنم اگه به هیوک و جونسو میگفتم کمکم میکردن...یکی از کارگرا اومد سمتم...
کارگر:آقای کیم رو تمام دیوارا چیزایی که خواستید رو نوشتم...
همینه...
-:خوبه دیگه میتونید برید...پول رو به اون یکی دوستت دادم...
کارگر تعظیم کرد و دور شد...خواهیم دید چی میشه دونگهه....
هیوکجه و جونسو رو دیدم...باید باهاشون حرف بزنم...


نظرات شما عزیزان:

sss501
ساعت19:27---6 مرداد 1392
پس چرا آرشیو عکسای داداشمو منتقل نمیکنی پس؟؟؟؟

منتظرم
پاسخ:آرشیو رو منتقل کنم؟:|آرشیوه چی؟


sss501
ساعت15:33---29 بهمن 1391
mer30

Nafise
ساعت19:47---25 شهريور 1391
salam azizam man taze ba webet ashna shodamپاسخ:خوش اومدی جیگر..چشم....

سما
ساعت10:48---23 شهريور 1391
کفیدم ادامشم سریع بزارابجی
پاسخ:چشم سما جون


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: