part4
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 164
تعداد نظرات : 451
تعداد آنلاین : 1

sj call
سلام دوستان و خصوصا ای ال اف ها...امیدورام اوقات خوبی رو باهم سپری کنیم...
چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 13:8 ::  نويسنده : eunhyuk       

پارت4
İmage
دونگهه
هیچول اومد سمتمون واقعا از کار پشیمونم!
هیچول:اوه سلام شیون،فکر میکردم همونطور که میگفتی عاشقمی
شیون:سلام عزیزم معلومه که عاشقتم
هیچول عینکشو در آورد و یه نیم نگاه به من انداخت..
هیچول:پس این خوشکله کیه؟؟
شیون:مگه این همون پسری نیست که گفتی؟؟؟!!
هیچول:پسر؟کدوم پسر؟؟
باتعجب به من نگاه کرد:این که هانگنگ نیست
از کنارمون رد شد و به سمته در خونشون رفت...
شیون رفت دنبالش
شیون:هیچول عزیزم من هنوزم دوستت دارم عشقه من
هیچول در رو باز کرد:توقع نداری که تو و دوست پسرتو راه بدم بیاید داخل؟ها؟
دوست پسر؟؟؟!!!اینا دقیقا کدوم جنسن؟؟!!
هیچول رفت داخل و در رو محکم کوبید...شیون اومد سمتم...
شیون:تو دوست پسرش نیستی؟؟؟
نمیدونستم چی بگم!!!
-:هان؟چیزه....
یادم اومد گفتم دوتان....اه اسمه اون یکی یادم نیست...
-:من که گففتم دوسته دومیم....
شیون با ژست متفکرانه بهم نگاه کرد...
شیون:دوسته کیبوم؟؟! اون که اینجا نیست..ژاپنه...
عجب گندی زدم...
-:اوه...آره فکر کردم برگشته...ولی خب ظاهرا فقط هیچول برگشته...
شیون دستمو کشید و دنباله خودش برد....!
-:من باید برم خیلی عجله دارم...
شیون:من میرسونمت...
چه مردم سئول جلـ بن!
-:ممنون نیازی نیست فقط میشه بگـ ـی واسه رفتن به...
رسیدیم پیشه ماشینش شاسی بلند و مشکی بود....این واقعیه یا ماکت؟؟یا من سراب میبینم؟!
شیون واسم در رو باز کرد:سوار شو دیگه...
سرمو تکون دادم و سوار شدم...واو چه باکلاس...پولداری چه فازی داره...صندلیاش از بالشتم هم نرم ترن!!
شیون هم سوار شد:کجا میری؟
-:ایستگاه میخوام برم موکپو...
شیون برگشت بهم زل زد:سر به سرم میذاری؟؟موکپو؟؟این وقته ظهر؟؟
مگه چه اشکالی داره...
-:نه واقعا میخوا برم موکپو...
یه نفس عمیق کشید..یهو یه صدایی اومد تو سکوت ماشین جیغم از ترس رفت تو هوا...
شیون:چی شد؟خوبی؟
بهش نگاه کردم:این صدایه چی بود؟؟؟
شیون خندید و ماشین رو روشن کرد:درهای ماشین قفل شدن...
چی؟قفل شدن؟؟
-:وای نه حالا چطور پیاده شیم؟؟
شروع کردم زدن به پنجره ماشین:کمک کمک ما این تو گـ ـیر کردیم...
شیون شروع کرد به خندیدن:نگران نباش بعدا باز میشه...
خیالم راحت شد...
-:زودتر میگفتی ترسیدم...
تا رسیدن به ایستگاه چیزی نگفتیم...از پنجره به بیرون نگاه میکردم...سئول فوق العاده بود..رسیدیم ایستگاه خواستم پیاده شم ولی هنوز در قفل بود
-:شیون میشه در رو باز کنی؟؟!
شیون ماشین رو خاموش کرد و بهم خیره شد..کم کم به سمتم خم شد! هر لحظه نزدیکتر میشد...از ترس چشامو بستم که یهو احساس کردم یه چیزی روی لـ بام تکون میخوره...چشامو باز کردم....!!!!شیون داشت منو میبـ ـوسید؟؟؟!!سرمو عقب کشیدم و از ماشین پیاده شد با تمام سرعتم رفتم سمته اتوبـ ـوس سوار شدم و کیفم رو گذاشتم رو صندلی جفتیم...هنوز تو شوک کار شیون بودم که یه پسر با موهای مشکی و قد بلند و اندام ورزیده کیفمو برداشت و جفتم نشست...چرا یه دختر هم نمیبینم؟!همش پسر ...ولی این یکی خیلی جذابتر از بقیه ست...
پسر کیف رو سمتم گرفت:کیف شماست؟!
واو..چه صدایه قشنگـ ـی!!!!خوب به صورتش نگاه کردم همه چیز تو صورتش ظریف بود! از قشنگـ ـیش کف بر شدم!دوباره سوالشو تکرار کرد...
-:بله،ماله منه..
کیف رو ازش گرفتم...مطمئنا اگه این پسره منو میبـ ـوسید هیچ وقت پسش نمیزدم...
پسر:شما هم میرید موکپو؟
نه عزیزم من هرجا میرم که تو بری...
-:آره مگه شما هم موکپو میرید؟؟؟؟؟؟
پسر:آره،راستش اولین بارمه میرم اونجا،دارم میرم که یه نفر رو ببینم...
یه نفر رو ببینی؟؟امیدوارم قرار کاری باشه
-:اگه آدرس یا اسمشو بگـ ـی شاید بتونم کمکت کنم...
پسر:اول خودمو معرفی کنم بهتر نیست؟
ای جان...معرفی کن ببینم خوشکله...
-:اوه الـ بته من لی دونگهه م
دستمو به سمتش دراز کردم متقابلا دستشو جلو آورد:جائه جونگ...کیم جائه جونگ
اسمتم قشنگه..دستتم زیادی نرمه!نمیخواستم دستشو ول کنم ولی دستشو از دستم بیرون کشید...
جائه جونگ:دنباله جانگ یونهو میگردم..تو اینترنت با هم دوست شدیم...نمیتونست بیاد سئول من میرم موکپو ببینمش...
یونهو؟؟همون یونهوئه خودمون؟؟؟
-:گفتی دوستشی؟؟؟؟
صورتش قرمز شد و سرش رو پایین انداخت:دوست پسرشم...
چی؟یونهو هم؟؟؟ اونم با این جیگر دلـ بره؟؟
جائه جونگ:نمیشناسیش؟؟
چی بگم بهش؟؟با اینکه یونهو بهم دروغ گفته ولی یه زمانی دوستم بود...
-:میشناسمش..همسایمونه....
جائه جونگ ذوق کرد:واقعا؟؟عالی شد...ممنون میشم ببریم تا اونجا...
چاره ای ندارم...
-:چشم حتما
جائه جونگ:واقعا ممنونم...
رسیدیم موکپو..پیاده شدیم و تا خونمون پیاده رفتیم...دونگهوا هیونگ رو دمه در خونه دیدم...گندش در اومد..
دستو به سمته خونه یونهو دراز کردم...
-:اونجاست..
جائه جونگ:ممنون.
با هم دست دادیم و اونم رفت سمت خونه یونهو منم راه افتادم سمته خونمون...هیونگ هنوز اونجا ایستاده بود...
دونگهوا:کی بود؟!
-:سلام..
دونگهوا:سلام،کی بود؟
-:ممنون خسته نیستم خوبم...
دونگهوا اومد سمتم و شروع کرد به بـ ـوسیدنم..!!خودمو کشیدم عقب و داد زدم
-:هیونگ ولم کن اه حالم به هم خورد
رفتم تو خونه...خیلی حس بدی داشتم...
نه مامان نه بابا خونه نبودن...هیونگ برگشت تو خونه...چرا کسی خونه نیست؟؟
برگشتم پشت سرم که هیونگ ایستاده بود:هیونگ مامان و بابا کجان؟؟؟
ولی یهو دیدم هیونگم با یه حرکت لـ باساشو در آورد و اومد سمتم...بوی الکل رو حس کردم...مست بود؟؟؟میخواد چیکار کنه؟!


نظرات شما عزیزان:

sss501
ساعت15:24---29 بهمن 1391
مرسی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: